خبرهاى غیبى در نهج البلاغه
نوشته شده توسط : محمدمهدی کریمی

ارائه اخبار آینده و بیان امور غیبى، یکى از ابعاد وسیع نهج البلاغه را تشکیل مى دهد. مجموعا در این کتاب بیش از 75 بار خبر غیبى آمده است که بیشتر آنها تحقق یافته اند.

عالم به غیب ذاتا کسى جز خداوند نیست؛ امّا پیامبر و امامان علیهم السلام با اِذن الهى مى توانند از علم غیبى برخوردار شوند.

مرحوم طبرسى در این باره مى گوید: «به عقیده شیعه کسى را مى توان بالجمله عالم به غیب توصیف کرد که همه غیبها را بداند و علم او ذاتى باشد و هیچ کس جز خدا این چنین نیست.

و امّا خبرهاى غیبى فراوانى که دانشمندان شیعه و سنّى از على علیه السلام و سایر امامان نقل کرده اند، همه از رسول خدا صلى الله علیه و آله و رسول خدا نیز از خداوند آموخته است.»

منبع علم امام

از نظر شیعه، امام معصوم علیه السلام داناترین فرد زمانش مى باشد و به تمام احکام شریعت احاطه کامل داشته، از حوادث آینده اطلاع و آگاهى دارد؛ منتهى این علوم را از طریق مکتب و کلاسهاى رسمى به دست نیاورده؛ بلکه علوم وى به یکى از سه طریق ذیل حاصل مى شود:

1. خداوند متعال

سرمنشأ اصلى علوم انبیاء و ائمّه علیهم السلام از علم لایزال و بى منتهاى الهى است. این حقیقت را امام جواد علیه السلام این گونه بیان نموده است: «من جوادم. من عالم به نسبهاى مردم در صلبها [ى پدران] مى باشم. من داناترین [مردم] به باطن و ظاهر شما و آنچه شما به سوى آن برمى گردید، هستم؛ «عِلْمٌ مُنِحْنا بِهِ مِنْ قِبَلِ خالِقِ الْخَلْقِ اَجْمَعِینَ وَبَعْدَ فَناءِ السَّمواتِ وَالاَْرَضِینَ؛ علمى که از طرف خالق همه مخلوقات بعد از فناى آسمانها و زمینها به ما عطا شده است.»

على علیه السلام در این باره مى فرماید: «تَاللّهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِیغَ الرِّسالاتِ، وَاِتْمامَ الْعِداتِ وَتَمامَ الْکَلِماتِ، وَعِنْدَنا اَهْلَ الْبَیْتِ اَبْوابُ الْحُکْمِ وَضِیاءُ الاَْمْرِ؛ به خدا سوگند! تبلیغ رسالتها، وفاى به پیمانها و تفسیر اوامر و هشدارهاى الهى به من آموزش داده شده و درهاى دانش و روشنایى امور [انسانها] نزد ما اهل بیت [پیامبر صلى الله علیه و آله ] است.»

ابن ابى الحدید معتزلى (درگذشته 655 ق) مى نویسد: «ما انکار نمى کنیم که در میان افراد بشر اشخاصى باشند که از غیب خبر بدهند؛ امّا مى گوییم آگاهى آنان از غیب مستند به خداوند است و خداوند وسیله آگاه شدن آنان را از غیب فراهم مى آورد.»

2. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یا امام قبلى

اگر چه علوم ائمّه علیهم السلام به خدا منتهى مى شود، ولى در روایات گاه مستقیما این علم به خداوند نسبت داده شده و گاهى نیز به پیغمبر یا امام قبلى نسبت داده شده است.

حضرت على علیه السلام در مورد علم غیب خود در پاسخ به یکى از اصحاب خود که سؤال کرد: «اى امیر مؤمنان! آیا به تو علم غیب داده شده است؟»، با تبسّم فرمود: «یا اَخا کَلْبٍ! لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ وَاِنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِى عِلْمٍ، وَاِنَّما عِلْمُ الْغَیْبِ عِلْمُ السّاعَةِ... فَهذا عِلْمُ الْغَیْبِ الَّذِى لا یَعْلَمُهُ اَحَدٌ الاَّ اللّهُ، وَما سِوى ذلِکَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللّه نَبِیَّهُ فَعَلَّمَنِیهِ وَدَعا لِى بَاَنْ یَعِیَهُ صَدْرِى وَتَضْطَمَّ عَلَیْهِ جَوانِحِى؛ اى برادر کلبى! این اخبارى را [که خبر مى دهم] علم غیب نیست؛ علمى است که از دارنده علم آموخته ام. همانا علم غیب، علم قیامت است... این است آن علم غیبى که غیر از خدا کسى نمى داند. جز اینها، علومى است که خداوند به پیامبرش تعلیم داده (علم غیب اکتسابى) و او به من آموخته است. و [پیامبر صلى الله علیه و آله ] دعا کرد که خدا این [دسته از علوم و اخبار ]را در سینه ام جاى دهد و اعضا و جوارح [بدن] من از آن پر گردد.»

در اینجا این پرسش مطرح مى شود که در جملات فوق امام على علیه السلام مى فرماید: «من غیب نمى دانم؛ ولى در برخى کلمات فرموده: من علم غیب مى دانم، از جمله فرمود: «وَاللّهِ لَوْ شِئْتُ اَنْ اُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَمَوْلِجِهِ وَجَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَلکِنْ أَخافُ اَنْ تَکْفُرُوا فِىَّ بِرَسُولِ اللّهِ؛ به خدا سوگند! اگر بخواهم مى توانم از همه خصوصیّات هر کدام شما (که از کجا و چگونه و به چه هدف آمده) از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگیش شما را آگاه سازم؛ امّا مى ترسم که [با این گونه خبرها] درباره من نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله کافر شوید (و درباره من غلو کنید و مرا از رسول خدا بالاتر بدانید و یا به خدایى من معتقد شوید و این عقیده موجب کفر شما گردد).»

و یا فرمود: «وَلَوْ تَعْلَمُونَ ما اَعْلَمُ مِمّا طُوِىَ عَنْکُمْ غَیْبُهُ اِذا لَخَرَجْتُمْ اِلَى الصُّعَداتِ؛ اگر شما همانند من از آنچه بر شما پنهان است، با خبر بودید [از خانه ها ] به سوى بیابانها کوچ مى کردید.»

و یا در سخن معروفش فرمود: «فَاسْأَلُونِى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِى فَوَ الَّذِى نَفْسِى بِیَدِهِ لا تَسْأَلُونِى عَنْ شَى ءٍ فِیما بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ السّاعَةِ وَلا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِى مِائةً وَتُضِلُّ مِائَةً اِلاَّ اَنْبَأْتُکُمْ بِناعِقِها وَقائِدِها...؛ پس از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید، سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، نمى پرسید از چیزى که میان شما تا روز قیامت مى گذرد و نه از گروهى که صد نفر را هدایت یا گمراه سازد، جز آنکه شما را آگاه مى سازم (و پاسخ مى دهم) و از آنکه مردم را بدان مى خواند، و آن که رهبریشان مى کند... .»

بنابراین، جاى این سؤال منطقى است که جمع این دو گروه ازکلمات حضرت چگونه امکان پذیر است؟ پاسخ این است که آنجایى که حضرت مى گوید غیب نمى دانم، یعنى علم غیب ذاتى ندارد و از نزد خود به چنین علمى دست نیافته است؛ اما آنجا که مى فرماید غیب مى دانم، یعنى از طریق خدا و رسول او خبرهاى غیبى را کسب نموده ام.

مرحوم علامه طباطبایى همین پاسخ را در خصوص علم غیب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بیان نموده است؛ آنجا که مى گوید: «خداوند ذاتا از غیب آگاه است و هر کس جز او از غیب آگاه باشد، به تعلیم او خواهد بود و هر جا پیامبر صلى الله علیه و آله آگاهى خود از غیب را انکار مى کند و مى گوید: علم غیب ندارم، معناى آن این است که مستقلاً و ذاتا عالم به غیب نیستم و هر چه مى دانم، از جانب خدا به من آموخته شده است.»

شاهد این جمع، جملات امیر مؤمنان علیه السلام است که مى فرماید: علوم غیبى را پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به من آموخت؛ «وَالَّذِى بَعَثَهُ بِالْحَقِّ، وَاصْطَفاهُ عَلَى الْخَلْقِ ما اَنْطِقُ اِلاَّ صادِقا وَقَدْ عَهِدَ اِلَىَّ بِذلِکَ کُلِّهِ، وَبِمَهْلِکِ مَنْ یَهْلِکُ وَمَنْجى مَنْ یَنْجُو وَمَآلِ هذَا الاَْمْرِ وَما اَبْقى شَیْئا یَمُرُّ عَلى رَأْسِى اِلاَّ اَفْرَغُهُ فِى اُذُنَىَّ وَاَفْضى بِهِ اِلَىَّ؛ به خدایى که او (محمد) را به حق برانگیخت و او را بر مخلوقات برگزید، جز به راستى سخن نگویم و به راستى [پیامبر اسلام] همه دانشها را به من سپرده است و از محل هلاکت آن کس که هلاک مى شود و جاى نجات کسى که نجات مى یابد و پایان این حکومت، [همه را به من خبر داده و مرا آگاه نموده است.] هیچ حادثه اى بر من نگذشت، جز آنکه در گوشم نجوا کرد و مرا مطلع ساخت.»

همچنین امامان دیگر نیز علم غیب خود را به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نسبت داده اند، از جمله یحیى بن عبد اللّه بن الحسن به امام هفتم علیه السلام گفت: «فدایت شوم! اینان (گروهى از مردم) عقیده دارند که شما علم غیب دارید!» حضرت در جواب او فرمود: «لا وَاللّهِ ما هِىَ اِلاَّ وَراثَةٌ عَنْ رَسُولِ اللّهِ؛ نه به خدا [آنچه ما مى دانیم از پیامبر آموخته ایم و] آن نیست، مگر به ارث مانده از رسول خدا صلى الله علیه و آله .»

شیخ مفید رحمه الله (متوفاى 413 ق) مى نویسد: «کسى را مى توان به طور مطلق داراى صفت «عالم به غیب» دانست که علم او ذاتى باشد و از کسى نیاموخته باشد. و علم هیچ کس جز خداوند بزرگ، ذاتى نیست. از این رو، شیعه معتقد است که نباید درباره امامان به طور مطلق گفته شود؛ بلکه باید توضیح داده شود که علم آنان مستفاد از امام قبل و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سرانجام به تعلیم الهى است.»

3. روح القدس

منبع سوم براى علم امامان از جمله امام على علیه السلام ، روح القدس است که به امر الهى با آنها سخن مى گوید. امام باقر علیه السلام فرمود: «اِنَّ الاَْوْصِیاءَ مُحَدَّثُونَ یُحَدِّثُهُمْ رُوحُ الْقُدُسِ وَلا یَرَوْنَهُ؛ به راستى که اوصیاء [وامامان] محدّث هستند، روح القدس با آنان سخن مى گوید؛ در حالى که او را نمى بینند.»

نمونه هایى از خبرهاى غیبى

با توجّه به نکات پیش گفته، اکنون به مهم ترین خبرهاى غیبى که در نهج البلاغه آمده است مى پردازیم:

الف. خبرهاى مربوط به بصره

1. غرق شدن بصره

«وَاَیْمُ اللّهِ لَتَعْزَمَنَّ بَلْدَتَکُمْ حَتّى لاََنِّى اَنْظُرُ اِلى مَسْجِدِها کَجُؤْجُوءِ سَفِینَةٍ اَوْ نَعامَةٍ جاثِمَةٍ؛ سوگند به خدا! سرزمین شما را [آب] غرق مى کند. گویا مسجد شما را مى نگرم که چون سینه کشتى یا همچونان مرغى که بر سینه خوابیده [و بر روى آب مانده] مى باشد.»

حضرت در پایان خطبه فرمود: «کَأَنِّى اَنْظُرُ اِلى قَرْیَتِکُمْ هذِهِ طَبَقَها الْماءُ، حَتّى ما یُرى مِنْها اِلاَّ شَرَفُ الْمَسْجِدِ کَأَنَّهُ جُؤجُوءُ طَیْرٍ فِى لُجَّةِ بَحْرٍ؛ گویى شهر شما را مى نگرم که [غرق شده و] آب آن را فرا گرفته و چیزى از آن دیده نمى شود. مگر جاهاى بلند مسجد انگار آن، مانند سینه مرغى بر روى امواج آب دریا.»

ابن ابى الحدید در شرح این کلمات مى گوید: «بصره تاکنون دوبار در آب غرق شده است؛ یک بار در زمان «القادر باللّه» و بار دیگر در زمان «القائم بأمر اللّه». طغیان آبهاى خلیج فارس این شهر را در آب فرو برد و از آن همه ساختمان، تنها قسمتى از مسجد جامع، همان طور که على علیه السلام خبر داده بود، در میان آب دیده مى شد و در این دو حادثه، تمام خانه ها خراب شد و جمعیّت بسیارى غرق شدند.»

2. فتنه ها و جنگه

«فتنه هایى چون پاره هاى شب تار که نیرویى نمى تواند برابر آن بایستد و کسى نتواند پرچمهاى آن را پایین کشد، به سوى شما مى آید، چونان شترى که مهار شده و جهاز بر پشت آن نهاده و ساربان آن را کشانده و به سرعت مى راند. فتنه جویان کسانى هستند که ضربات آنها شدید و غارتگرى آنان اندک است. مردمى با آنان جهاد مى کنند که در چشم متکبّران خوار و در روى زمین گمنام و در آسمانها معروف اند.» حضرت در ادامه فرمود: «فَوَیْلٌ لَکِ یا بَصْرَةُ عِنْدَ ذلِکَ مِنْ جَیْشٍ مِنْ نِقَمِ اللّهِ لا رَهَجَ لَهُ، وَلا حَسَّ، وَسَیُبْتَلى اَهْلُکِ بِالْمَوتِ الاَْحْمَرِ، وَالْجُوعِ الاَْغْبَرِ؛ در این هنگام، واى بر تو اى بصره! از سپاهى که نشانه خشم وانتقام الهى است، بى گرد و غبار و صدایى به تو حمله خواهند کرد و چه زود ساکنانت به مرگ سرخ و گرسنگى غبار آلود دچار مى گردند.»

ب. خبرهاى مربوط به خوارج

حضرت على علیه السلام در باره خوارج خبرهاى غیبى مختلفى داده است که به نمونه هایى چند اشاره مى شود:

1. هشدارهاى قبلى

«فَأَنَا نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعى بِأَثْناءِ النَّهْرِ بِأَهْضامِ هذا الْغائِطِ عَلى غَیْرِ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ...؛ شما را از آن مى ترسانم! مبادا صبح کنید، در حالى که جنازه هاى شما در اطراف رود نهروان و زمین پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آنکه برهان روشنى از پروردگارتان [و حجّت و دلیل قاطعى[ داشته باشید.»

2. فقط ده نفر باقى ماند

در سال 38 هجرى به هنگام حرکت براى جنگ با خوارج، شخصى گفت: خوارج از پل نهروان عبور کردند. حضرت با آنان صحبت و اتمام حجّت نمود. در این هنگام، گروهى از آنان برگشته، به صفوف امام علیه السلام پیوستند و آنگاه حضرت رو به یاران خود نموده، و فرمودند: «مَصارِعُهُمْ دُونَ النُطْفَةِ وَاللّهِ لا یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشْرَةٌ وَلا یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشْرَةٌ؛ قتلگاه آنان کنار نهروان است. به خدا سوگند از آنها ده نفر جان به سلامت نمى برند و از شما ده نفر کشته نخواهد شد.»

ابن ابى الحدید مى گوید: «این خبر غیبى، یکى از معجزات على علیه السلام است که نقل آن نزدیک به تواتر رسیده است و در نبردى که میان امام و خوارج نهروان رخ داد، همه شاهد بودند که نه نفر از خوارج جان به سلامت بردند و از میان یاران على علیه السلام فقط هشت تن به شهادت رسیدند.»

3. خوارى و ذلت خوارج

«اَما اِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِى ذُلاًّ شامِلاً وَسَیْفا قاطِعا وَأَثَرَةً یَتَّخِذُهَا الظّالِمُونَ فِیکُمْ سُنَّةً؛ آگاه باشید که پس از من با ذلّت همه جانبه و شمشیر برنده و به استبدادى دچار خواهید شد که ستمگران آن را در میان شما به عنوان سُنّت مى گیرند.»

همان طور که امیر مؤمنان علیه السلام خبر داد، خوارج پیوسته از طرف حکومتها مورد تعقیب قرار مى گرفتند و اموال آنان پیوسته از سوى ستمگران تصاحب مى شد.

4. انقراض خوارج

خبر دیگر این بود که حضرت از انقراض خوارج نیز خبر داد؛ آنجا که فرمود: «أَصابَکُمْ حاصِبٌ وَلا بَقِىَ مِنْکُمْ أَثرٌ؛ سنگ حوادث و بلا بر شما ببارد؛ چنانکه اثرى از شما باقى نگذارد.»

در سال 38 هجرى بعد از پایان جنگ با خوارج شخصى گفت: «اى امیر مؤمنان! خوارج همه نابود شدند.» حضرت جملاتى فرمود که نشان مى داد آنها بعد از مدّتى منقرض مى شوند: «کَلاّ وَاللّهِ اِنَّهُمْ نُطَفٌ فِى اَصْلابِ الرِّجالِ، وَقَراراتِ النِّساءِ کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّى یَکُونَ آَخِرُهُمْ لُصُوصا سَلاّبِینَ؛ نه هرگز!، سوگند به خدا آنها به صورت نطفه هایى در پشت پدران و رحم مادران وجود خواهند داشت. هرگاه که شاخى از آنان سربرآورد، قطع مى گردد تا اینکه آخریشان به راهزنى و دزدى تن در مى دهد.»

این جمعیت در اواخر دهه چهارم قرن اوّل هجرى در اثر یک اشتباهکارى خطرناک به وجود آمدند و بیش از یک قرن و نیم بپاییدند؛ زیرا به موجب بى باکیهاى جنون آمیز خویش مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودى و اضمحلال کشاندند و در اوایل تأسیس دولت عباسى، به کلى منقرض گشتند.

ج. خبرهاى مربوط به معاویه

1. تسلّط معاویه بر عراق

«أَمّا اِنَّهُ یَسْتَظْهَرُ عَلَیْکُمْ بَعْدِى رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ یَأْکُلُ ما یَجِدُ وَ یَطلُبُ ما لا یَجِدُ فَاقْتُلُوهُ، وَلَنْ تَقْتُلُوهُ؛ آگاه باشید! پس از من مردى با گلوى گشاده و شکمى بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بیابد، مى خورد و تلاش مى کند آنچه ندارد، به دست آورد. او را بکُشید؛ ولى هرگز او را نمى کشید.»

مراد از «رجل» در کلمات فوق، معاویه است. او نفرین شده پیامبر صلى الله علیه و آله بود؛ زیرا وقتى آن حضرت چند بار او را فرا خواند، جواب داد که مشغول غذا خوردن است. از این رو، حضرت فرمود: «اَللّهُمَّ لا تَشْبَعْ بَطْنَهُ؛ خدایا [هرگز[ شکم او را سیر مکن!» از آن پس، معاویه فراوان مى خورد و مى گفت: «مَلِئْتُ وَما اَشْبَعْتُ؛ [از خوردن] پُر شدم؛ ولى سیر نشدم.»

در تاریخ نیز آمده که «معاویه بسیار میل به خوردن و خوش گذرانى داشت و هیکل درشت و شکم برآمده اى براى خود درست کرده بود.»

او همچنان که حضرت پیش بینى کرده بود، بعد از شهادت على علیه السلام بر عراق مسلّط شد.

2. سبّ على علیه السلام

حضرت در ادامه همان خطبه پیشین مى فرماید: «اَلا وَاِنَّهُ سَیَأْمُرُکُمْ بِسَبىٍ وَالْبَراءَةِ مِنِّى، فَاَمّا السَّبُّ فَسُبُّونِى فَاِنَّهُ لِى زَکاةٌ وَلَکُمْ نَجاةٌ، وَاَمّا الْبَرَاءَةُ فَلا تَبَرَّأُوا مِنِّى وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ، وَسَبَقْتُ اِلى الاِْیمانِ وَالْهِجْرَةِ؛ بیدار باشید که او (معاویه) شما را به بدگویى و بیزارى من وادار مى کند؛ بدگویى را [به هنگام اجبار دشمن [اجازه مى دهم که مایه بلندى درجات من و نجات شماست؛ امّا هرگز [در دل [از من بیزارى نجویید که من بر فطرت توحید تولّد یافته ام و در ایمان و هجرت [از همه] پیش قدم بوده ام.»

معاویه پس از صلح امام مجتبى علیه السلام به شام بازگشت. مردم در اطراف او گرد آمدند و پیروزى اش را تبریک گفتند. اوگفت: «اى مردم! رسول خدا به من فرمود: تو پس از من به خلافت دست خواهى یافت. پس سرزمین مقدس را برگزین؛ زیرا مردان خدا در آن جمع اند و من شما را برگزیده ام. پس ابو تراب را لعن کنید.» مردم نیز به دشنام و ناسزاگویى امام على علیه السلام پرداختند.»

معاویه سبّ امیر مؤمنان علیه السلام را در جامعه اسلامى چنان نهادینه کرده بود که مى پنداشتند نماز جمعه بدون دشنام به امام على علیه السلام کامل نمى شود و به تدریج، این امر براى بنى امیّه عادت شد تا آنکه عمر بن عبد العزیز در دوران خلافت خود این عادت ناپسند را برداشت.

د. حکومت کوتاه مروان و فرزندان او

در سال 36 هجرى مروان بن حکم داماد عثمان در جنگ جمل اسیر شد و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از پدر عفو او را خواستند، حضرت نیز او را عفو کرد و آزاد نمود. حضرت خبرهایى غیبى درباره او و فرزندانش دارد که عبارت است از:

1. خود مروان

بعد از اینکه حسنین علیهماالسلام گفتند: پدر! مروان با شما بیعت مى کند، حضرت فرمود: «أَوَ لَمْ یُبایِعْنِى بَعدَ قَتْل عُثْمانَ؟ لا حاجَةَ لِى فِى بَیْعَتِهِ! اِنَّها کَفٌّ یَهُودِیَّةٌ لَوْ بایَعَنِى بِکَفِّهِ لَغَدَرَ بِسُبَّتِهِ، اَما اِنَّ لَهُ اِمْرَةً کَلَعْقَةِ الْکَلْبِ أَنْفَهُ وَهُوَ أَبُو الاَْکْبُشِ الاَْرْبَعَةِ، وَسَتَلْقَى الاُْمَّةُ مِنْهُ وَمِنْ وُلْدِهِ یَوْما (مَوْتا) اَحْمَرَ؛ مگر [مروان] پس از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازى نیست! دست او دست یهودى است، اگر با دست خود با من بیعت کند، در نهان بیعت را مى شکند. آگاه باشید، او حکومتى [کوتاه مدّت] مانند [فرصت کوتاه] سگى که با زبان بینى خود را پاک کند، خواهد داشت. و او پدر قوچهاى چهارگانه (چهار فرمانروا) است و امّت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونینى خواهند داشت.»

همان طور که آن حضرت خبر داده بود، مروان به حکومت رسید؛ امّا حکومت او بیش از نه ماه طول نکشید و از میان چهار فرزندش یعنى: عبد الملک، عبد العزیز، بشر و محمد، عبد الملک خلیفه شد و آن سه، والى مصر و عراق و جزیره گردیدند و امّت اسلامى از مروان و فرزندانش روزهاى خونینى دیدند.

2. تهاجم خونین عبد الملک

«گویا فاسق آنها (عبد الملک بن مروان) را مى بینم؛ در حالى که با منکر همراه شده و با آن انس گرفته و همنشین مى گردد تا آنکه موى سرش در گناهان سفید گشته و خُلق و خوى او رنگ گناه و منکر مى گیرد. در چنین حالى، کف بر لب به مردم یورش آورد، چونان موج خروشانى که از غرق کردن هر چیزى بى پروا باشد یا شعله اى که تر و خشک را بسوزاند و همه چیز را خاکستر گرداند.»

در مورد هجوم خونین او به کوفه و کشتن مصعب بن زبیر فرمود: «گویى او (عبد الملک بن مروان) را مى بینم که از شام فریاد برمى آورد و با پرچمهایش پیرامون کوفه را پر مى کند و چونان شتر خشمگین به کوفه یورش مى آورد و زمین را با سرهاى بریده فرش مى کند. دهانش را گشاد کرده و گامهایش را سخت و سنگین بر زمین مى کوبد. تاخت و تاز او بى امان و پایدار و هجوم او سخت و دشوار است. به خدا سوگند! شما را در اطراف زمین مى پراکند؛ آنگونه که اندکى از شما باقى خواهد ماند، چونان باقیمانده سرمه در اطراف چشم و این وضع خونبار تداوم یابد تا آنکه عقل از دست رفته عرب باز آید.»

همچنان که على علیه السلام خبر داده بود، عبد الملک بعد از استحکام موقعیت خود در شام در سال 72 هجرى، به عراق و کوفه هجوم برد و با معصب بن زبیر درگیر شد و بعد از کشتن او و نصب حجاج بن یوسف، عراق از جمله کوفه را به خاک و خون کشید.

3. خونریزى حجّاج

«اَما وَاللّهِ یُسَلَّطَنَّ عَلَیْکُمْ غُلامُ شَقِیفٍ الذَّیّالُ الْمَیّالُ یَأْکُلُ خَضِرَتَکُمْ وَیُذِیبُ شَحْمَتَکُمْ، اِیْهٍ اَبا وَذَحَةً؛ آگاه باشید که به خدا سوگند! پسرکى از طایفه شقیف (حجّاج بن یوسف) بر شما مسلّط مى گردد که هوسباز و گردنکش و ستمگر است سبزه زارهاى (اموال و داراییها) شما را مى چرد و چربى شما را آب مى کند. ابو وذحه بس کن!»

عبد الملک، حجاج را که به خشونت و خون ریزى شهرت داشت، در سال 82 هجرى به حکومت عراق گمارد و او در طول حکومتش یک صدو بیست هزار نفر را به قتل رساند.

ه . حمله مغول به بصره

«کَاَنِّى أَراهُمْ (اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ) قَوْما کَأَنَّ وُجُوهُمُ الْمَجانُّ الْمُطَرَّقَةُ یَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَالدِّیباجَ، وَیَعْتَقِبُونَ الْخَیْلَ المِتاقَ، وَیَکُونُ هُناکَ اسْتِحْرارُ قَتْلٍ حَتّى یَمْشِى الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ، وَیَکُونَ الْمُفْلِتُ اَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ؛ گویا آنان را مى بینم با رخسارى چونان سپرهاى چکش خورده، لباسهایى از دیباج و حریر پوشیده، اسبهاى اصیل را یدک مى کشند و آنچنان کشتار و خونریزى دارند که مجروحان از روى بدن کشتگان حرکت مى کنند و فراریان از اسیر شدگان کمترند.»

ابن ابى الحدید مى گوید: این غیبى است که وقوع آن را ما بالعیان دیدیم و مردم از صدر اسلام منتظر آن بودند؛ ولى سرانجام در زمان ما این جنایات به وقوع پیوست.

و. فقط نام اسلام

امام على علیه السلام فرموده: «یَأْتِى عَلَى الناسِ زَمانٌ لا یَبْقى فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ اِلاَّ رَسْمُهُ وَمِنَ الاِْسْلامِ اِلاَّ اِسْمُهُ وَ مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذٍ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى؛ روزگارى بیاید که در میان مردم از قرآن جز خواندن و قرائت، و از اسلام جز نامى باقى نماند. در آن زمان، مساجد از نظر بنا و ساختمان معمور و آباد است؛ امّا از جهت هدایت [و معنویت [خراب است (مسلمانان به اسم اسلام و قرآن اکتفا مى کنند و رفتن به مساجد هم جنبه تشریفات به خود مى گیرد؛ در صورتى که اسلام وقرآن باید در متن زندگى آنان حاکم باشد).»

ز . ظهور و برنامه هاى حضرت مهدى علیه السلام

درباره حضرت مهدى علیه السلام خبرهاى غیبى فراوانى در نهج البلاغه آمده است که فقط به دو مورد اشاره مى شود:

1. لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیا عَلَیْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِها؛ دنیا پس از سرکشى، به ما روى مى کند، چونان شتر مادّه بدخو که به بچه خود مهربان گردد.»

2. «یَعْطِفُ الْهَوى عَلَى الْهُدى اِذا عَطَفُوا الْهُدى عَلَى الْهَوى، وَیَعْطِفُ الرَّأْىَ عَلَى الْقُرْآنِ اِذا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْىِ؛ هنگامى که مردم هدایت را پیرو هواهاى نفسانى خود قرار دهند، [مهدى موعود آید و] هواهاى نفسانى را مغلوبِ هدایت مى نماید و نیز هنگامى که مردم قرآن را بر آرا [و نظریات و تمایلات شخصى خود[ تطبیق نمودند، آن حضرت آرا [و نظریات] را تابع قرآن قرار مى دهد.»

پدیدآورنده: حسین تربتى




:: بازدید از این مطلب : 602
|
امتیاز مطلب : 167
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : 6 آبان 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: